وقتی که ایران را ترک کردم با همه خداحافظی کردم و توی دلم می‏گفتم شاید دیگر هرگز شما را نبینم. اما خیلی زود قاعده بازی عوض شد. قرارداد کاری من اول یکسال بود. وقتی که درخواست ویزا دادم شد نه ماه، با دو ماه تاخیر ویزا را دریافت کردم. غافل از عواقب احتمالی آن به کانادا آمدم، وقتی که به فرودگاه مونترال رسیدم و اجازه کار را به من دادند دیدم که قراردادم شد هفت ماه. بدین ترتیب، با ادبیات عامیانه بگویم، گاوم زایید. بعد از چند ماه متوجه شدم که این‏جا توی کانادا به سادگی نمی‏توان کار پیدا کرد و قوانین کاری کانادا به راحتی اجازه نمی‏دهد که سازمان‏ها، کارگران خارجی را به صورت موقت استخدام کنند. در امتحان استخدام یک سازمانی هم قبول شدم (سه ساعت مصاحبه به دو تیم مختلف از سازمان، دو ساعت امتحان کتبی)، اما وقتی پای درخواست اجازه استخدام به وزارت پیش آمد و متوجه شدند که باید مجوز رسمی از وزارت بگیرند، بهانه آوردند که کسی دیگر را استخدام کرده‏اند. در خیلی از آگهی‏های استخدام می‏نویسند که اولویت با کانادایی‏ها یا کسانی است که اجازه اقامت دائم دارند. بر اساس قوانین ایالت کبک کسانی که اجازه کار موقت دارند می‏توانند درخواست گزینش کبک بدهند؛ اما هیچ جای آن ننوشته که اجازه اقامت باید حداقل یکسال اعتبار داشته باشد. من درخواست دادم اما درخواست مهاجرت ما را به سوریه فرستادند و مشخص نیست که چند ماه یا سال دیگر طول خواهد کشید تا بتوانم گواهی گزینش کبک دریافت کنم، برای مصاحبه و معاینه پزشکی باید به سوریه و ایران بیایم که اصلاً به صرفه نیست از این‏جا با دو بچه به سوریه برویم. پروژه پست‏دکترا را شش ماهه تمام کردم و کارهای استاد را تحویل دادم او هم خیلی خوشحال است که کارش زودتر تمام شد. به این ترتیب تصمیم گرفتم که به ایران برگردم، و دوباره به صحنه دانشگاه برگردم و مدرس دانشگاه باشم. با خودم می‏گویم تا آخر عمرم دیگر به هیچ کشوری برای زندگی سفر نخواهم کرد. ممکن است برای شرکت در همایش‏های علمی به کشورهای خارجی بروم ولی برای زندگی خسته شدم و دیگر حاضر نیستم به خارج بروم. شش سال زندگی در فرانسه و شش ماه زندگی در کانادا کافی است.